و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!

ساخت وبلاگ
ἡ ἀιήζεηα ἐιεπζεξώζεη ὑκᾶο = حقیقت شما را آزاد خواهد کرد «انجیل یوحنّا، باب هشتم، آیه‎یِ 32» از معدود اندیشمندان و فلاسفه‎ای که علیرغمِ گستره‎یِ عظیمِ پِژوهشها و نیز نفوذِ سخنانش، در نهایتِ صَداقت و تواضعِ عقلانی و اخلاقی جای دارد، تامس نیگلْ فیلسوفِ صِربی‎الاصلِ امریکایی است(اینک استاد ممتاز فلسفه و حقوق در دانشگاهِ نیویورک). نِیگل بارها و بارها، به کرّات و مرّات در نوشته‎هایش با خود چنین خطاب میکند: «نمیدانم چگونه باید این سخن را اثبات کنم، به نظر میرسد در باب این موضوع چیزی که ره به حقیقت ببرد ننوشته‎ام، برای این مسئله راهِ حلّی ندارم، آیا من به طرزِ نااُمید کننده‎ای فاقد خلاقیّت و خسته‎کننده‎ام؟.» تعابیری ازین دست برایِ من تداعی‎ای ویتگنشتاین‎وار دارند!- یادمان نرود که نیگل متأثر از ویتگنشتاینِ متأخر  نیز هست، و شاگردِ یکی از مبرّزترین شاگردان و شارحان او یعنی نورمن مالکوم بوده است-، ویتگنشتاین در بعضِ نوشته‎هایش خود را «احمق، نادان و ...» میخواند. ویتگنشتاین حتّا درباره‎یِ اخلاق و احوال خود نیز مُدام مینویسد: «زندگی من شرافتمندانه نیست.» در میانِ متفکّران-چه فلاسفه و چه غیر ف و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

 بیدار شدم، کمی موسیقی گوش دادم: نینا سیمون، چیزکی خوردم، و بعد هم چای و .... ، را آماده کردم و شروع کردم چای نوشیدن و کتاب خواندن. هوا خیلی خوب بود، برای من خُنَک و دلنشین. ساعتی باران بارید-دو روز بود که بارانکی جسته و گریخته بر سر شهر باریدن گرفته بود-، دلم خوش شُد که احتمالاً بروم لبِ ساحلْ باران همچنان ادامه داشته باشد. وقتی که رفتم تاکسی بگیرم، گمان نمیکردم اینقدر زود تاکسی یافت شود. به ساحل رسیدم، ساحل شگفت‎زاری بود! تجربه‎یِ معمولْ این است که اُفُقِ دریا یعنی محلِّ تلاقی دریا و آسمان. امّا آسمان این روز دو اُفُق داشت: یکی: اُفُقِ معمول و از پیش بارها تجربه شده، امّا برای من بسیار شکوهمند، و زیبا مثل همیشه، دومین اُفُق:  خطِّ ابرهایِ کومولوس بود که بر فراز اُفُق معلّق مانده بودند. آفتابِ پاییزی-که بسیار زیباست، و اصلاً در این شهر آفتاب و زیباییهایش را تنها در ماه‎های خنک و نسبتاً سرد میشود تجربه و احساس کرد-، پُشتِ خطِّ اُفُقِ ابرها پنهان شده بود، گاهی ابرهای اندک فضایی و مَجالی برایِ تابشِ نورِ قرمزِ غروبِ بشکوهِ خورشید، فراهم میکردند، و گاهی نیز نه. هر چه بیشتر به سمتِ غرو و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

منی که نامِ شرابْ از کتاب‎ها می‎شستم زمانه کاتب دکان مِیْ فروشم کرد و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

 شهودِ اخلاقی من میگوید: اگر به جایِ ترسیخ و رُشد فضائلِ اخلاقی‎یِ متعدد، تنها و تنها، توش و توانم، و سرمایه و توجّهم را بتوانم بر یک عدد ”فضیلت“ بگذارم، و آنرا در خودم راسخ کنم و رُشد بدهم، فضائلِ دیگر نیز چونان مجموعه‎ای همبسته و دَرهم‎تنیده، فراخوانده میشوند، و در من ریشه میدَوانند، راسخ میشوند، و میوه میدهند(این وَجهِ ایجابی است). شهودِ اخلاقی من میگوید این نکته اگر درست باشد-قید ’اگر‘ اینجا مهم است-، آنگاه، وَجهِ سلبی‎یِ آن نیز میباید درست باشد، یعنی به جای پرداختن از برایِ تضعیفْ و ریشه‎کَنی‎یِ چندین ”رذیلتِ“ اخلاقی، بهتر آنست که توش و توانم و توجّهم را تنها و تنها از برایِ یک رذیلت بَنَهَم. طبعاً و تبعاً زُدودنِ یک رذیلت، رذائل دیگر را چونان مجموعه‎ای همبسته و دَرهم‎تنیده، اندک اندک، در وجودِ من تضعیفْ میکند و میزُداید و ای‎بسا ریشه‎کن میتواند کرد(هرچند درباره‎یِ ریشه‎کَنی‎یِ کاملِ رذائل تردیدی دارم). اگر این دو شهودِ اخلاقی من درست بوده باشد، وقتی که به خودم رجوع میکنم، هیچ فضیلتِ خاصّی را در خود سراغ نمیتوانم کرد: جست‎وجوهای‎ام مرا در یافتنِ فضیلتی درونِ خودم ناکام مینِ و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

زندگی چقدر عجیب است: ”لحظه“ای و ”آن“ی شفاف و لحظه و آنی دیگر ماتْ، چیزی که هم خودم آنرا ”میسازم“، هم به من ”تحمیل“ میشود، بنیانش را جهان به من ارائه میکند، ولی آنرا از من میدزدد، با رویدادها ساییده، پراگنده، شکسته، تکه تکه و بریده میشود، و باز یگانگی خود را به چنگ می‎آورد، زندگی، چقدر سنگین و صُلبْ و تا چه حد سَبُک و ناپایدار. همین تناقضهایند که موجب این همه بدفهمی میشوند. و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

این را دیگر میدانم که «زندگی همچنان که پیش میرود ما را تهیدست‎تر و تنهاتر میکند.»-زندگی آنچه را که میخواستم به من داد و در ضمن به من فهماند که آن چیز اهمیّتی نداشت.  امّا درسِ گران آموخته چه بود که تو را اندکی آرام میکند، تو را اینقدر در مقابلِ روند و آیندهایِ چیزها، کَسان، رویدادها، غَمها و شادیها، قبض و بسطها و .... ، سفت و سخت کرده است، چه باعث شده است که قطع کنی از بیم و اُمیدها؟  آنچه را که به کرّات آزمودی چه بود؟ تو چه یافتی؟ آن آموزه‎یِ بزرگ چه بود؟ کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

تصوّر من آنست که هر نوع خدشه وارد کردن و خدشه‎دار شدنِ عزّتِ نَفْس(= عِزَََّۀ  النَفْس)، نتایج بسیار نامطلوبی دارد-در این نکته بحث و مُناقِشَتی نمیکنم که، چنین آسیبهایی فی‎حدّ نفسه نیز نارواست. برای ادامه‎یِ آنچه میخواهم بیان کنم، بهتر آنست که توضیح دِهم مُراد و منظورم از ”عِزَّتِ نفس“ چیست؟- به تعاریفِ پیچیده و فنّی از عزَّتِ نَفْس در ’روانشانسی، تعلیم و تربیّت، و فلسفه‎یِ اخلاق‘ -تا آنجا که من آشنای‎ام، و این آشنایی مختصر است-، وارد نمیبشوم. امّا به نظرم میرسد بنحوی و تا حدّی ساده، میتوان آنرا چنین توضیح داد: ”عزَّتِ نَفْس یعنی اینکه خودم در چشمِ خودم عزیز باشم، و عزیز بودن یعنی اینکه من نَزدِ خودم، ارزشمند باشم“. مثالی میتواند این تعریف را تا حدودی روشنی بخشد: شهودِ من میگوید که وقتی با خودم قرار و پیمان میگذارم و یا عهدی میبندم، و یا تعهدّی میکنم، و به آن قرار و پیمان و یا عهد و یا تعهّد ”التزامِ عملی“ نمیورزم، وقتی از آن عهد و عمل تخطّی کردم، و این عهدشکنی و وفای به عهد نکردن و قرار با خود را شکستن، مُدام و مُداوم ”نقض“ کنم/شود، احساس میکنم که خودم پیشِ خودم، بی‎ارزش و یا کم ارزش و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

زِنهار از این اُمید درازت که در دل است هَیهات از این خَیالِ مُحالَت که در سَر است "سعدی" و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

 تصوّر می‎کنم باید این نکته را درونمان راسخ کنیم و استوار، که در تعامل با دیگر آدمها، بخصوص کسانی که از بُنِ دندان دوستشان  می‎داریم، و در جانِ ما جا خوش کرده‎اند و با نِهانِ ما سَر و سِرّی دارند، حدّ و حدودی را «رعایت» کنیم. چه آنکه این عُلقه و دلبستگیِ ما  میتواند رهزن شود، و ما را گُمراه کند. ما «تصوّری» از آدمها داریم، و «واقعیّتِ» آدمها علی‎الاصول با «تصوّر» ما مطابق نیست. و چون تصوّر ما با واقعیّت جهان و در اینجا وجود یک آدم خاص مطابق نیست، وقتی که تُرشرویی، تلخی، نامهربانی، بی‎تفاوتی، ای‎بسا طعن و تَسخَر و ...، و ...، می‎بینیم، سرشکسته می‎شویم. و مگر سرشکستگی چیزی جز این است که تصوّر ما با واقعیّت ناسازگار می‎اُفتد، و «باورها،  عواطف، خواسته‎ها، آرزوها، انتظارها و...، غیره»یِ ما به سَنگِ سختِ واقعیّت برخورد می‎کند؟! البته از برایِ چُنین تلقّیها و تصوّراتِ  نادرست و ناراست، و یا دور از واقع، و یا کمتر از واقعبینی و واقعنگری بهره‎مند، ما توانایی بسیاری در «پوشاندن» و «غَفلت» و ای‎بسا  «تَغافل» داریم. خودمان را به «نفهمی» می‎زنیم، و در آنچه پیش آمده پیشتر می‎رویم و هزینه‎یِ بیش و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03

دیگر در اینجا نمی‎نویسم. از اینجا نقلِ مَکان خواهم کرد-اگر بتوان تعبیر «نقلِ مکان» را در مَجازستان بکار بَست و دُرُست تلقّی کرد-، و به «blogspot» می‎روم. دلیلِ اصلی‎ام این است که در اینجا فضایی دارم که تحتِ قوانینِ جمهوری اسلامی است، و به این اعتبار هر چه که می‎نویسم بنحوی از أَنحاء مشمولِ این قوانین می‎شود-پُرپیداست که کیفیّت این قوانین چنان نیست که مرا دلگرم کند. من سانسورگری در درونِ خودم سراغ دارم، برایم سخت دُشوار است که سانسورگری هم در بیرون مراقب من باشد، با اینکه گمان می‎کنم حرفهایم عمومًا-امّا نه تمامًا-، از سنخ و جنسی نیستند که سانسورگرِ «بیرونی» بخواهد آنها را سانسور کند، امّا همین احساس که من حرفهایی نمی‎زنم/چیزهایی نمی‎نویسم و یا چنان حرف نمی‎زنم/چنان نمی‎نویسم که قلبًا می‎خواهم، برایم سخت ناخوشایند است. برایِ من ناخوشایند است که احساس کنم بنحوی از انحاء تحتِ نظارت «کسِ دیگری» هستم، همچنان که برایم ناخوشایند است که احساس کنم حتّی اگر اِعمال نفوذِ آن «دیگری» هیچوقت هم، اگر محقق نشود، ولی همین سنگینیِ سایه‎اش مرا «ناخواسته و نادانسته» به سمتِ سانسورِ بیشتر می‎کشد. حدّاقّ و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 17:03